آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان پرنده عشق عشق به وطن زندگی به مرگ گفت: چرا آمدن تو رفتن من است؟ چرا خنده ی تو گریه ی من است؟ مرگ حرفی نزد!!!
زندگی دوباره گفت: من با آمدنم خنده می آورم و تو گریه من با بودنم زندگی می بخشم و تو نیستی؟ مرگ ساکت بود.
زندگی گفت : رابطه ی من و تو چه احمقانه است!!! زنده کجا، گور کجا؟ دخمه کجا، نور کجا؟ غصه کجا، سور کجا؟ اما مرگ تنها گوش می داد.
زندگی فریاد زد : دیوانه ، لااقل بگو چرا محکوم به مرگم ؟؟؟
و مرگ آرام گفت : تا بفهمی که تو و دیوانگی و عشق و حسرت چه بیهوده اید!
نظرات شما عزیزان:
![]() ![]() |